به گزارش شهرآرانیوز، طنز در ادبیات فارسی همیشه چیزی فراتر از خنده و شوخی بوده است؛ ابزاری برای نقد، آینهای برای نشاندادن تناقضهای جامعه و زبانی برای گفتن حرفهایی که شاید در قالبی جدی مجال بیان نداشته باشند. با این حال، امروز در هیاهوی فضای مجازی و شتاب رسانههای جدید، مرز میان طنز و شوخی سطحی، کمرنگتر از همیشه شده و بسیاری از مخاطبان از این هنر جدی تنها «خنداندن» را انتظار دارند.
در چنین شرایطی، بازاندیشی در معنای طنز و نقش آن در آگاهیبخشی، نقد اجتماعی و تربیت ذوق ادبی نسلهای تازه بیش از پیش اهمیت پیدا میکند. طنز میتواند راهی برای اندیشیدن، گفتوگوکردن و دیدن جهان از زاویهای تازه باشد؛ زبانی که حقیقت را در قالبی نرم و اثرگذار بیان میکند.
برای واکاوی همین موضوعات، از جایگاه طنز در ادبیات و آموزش گرفته تا تجربههای شخصی در مسیر طنزنویسی، با اسماعیل امینی، شاعر، پژوهشگر و طنزپرداز شناختهشده، به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
شما را بیشتر بهعنوان طنزپرداز میشناسند، اما فعالیتهای شما در عرصه ادبیات گستردهتر از این عنوان است. از مسیر حرفهای و پژوهشیتان بگویید و اینکه چگونه پیشینه فرهنگی زادگاهتان، سنت مضمونسازی و چندزبانهبودنتان در شکلگیری نگاه شما به شعر و طنز تأثیر گذاشته است؟
بله، درست است که در حوزه طنز فعالیت میکنم، اما این تنها بخش کار من نیست. کار اصلیام تدریس ادبیات است و حوزه مطالعاتیام بیشتر به ادبیات، زیباییشناسی و نقد ادبی مربوط میشود. در کنار این، علاقهمند به پژوهش در زمینه طنز هم هستم. مردم منطقه ما، یعنی استان اردبیل و شهر خلخال، در شناخت شعر و گونههای مختلف آن از جمله طنز پیشینه قابلتوجهی دارند. مضمونسازی بخشی از آداب و رسوم دیرینه آنجاست؛ قدیمترها وقتی رویدادی حتی تلخ و ناگوار مانند زلزله یا سیل رخ میداد، مردم بهصورت بداهه مضمون میساختند، حتی اگر شاعر شناختهشدهای هم نبودند.
از دل همین سنت، چهرههای شاخصی نیز برخاستهاند؛ از جمله ملا محمدباقر خلخالی که در اواخر دوره قاجار میزیست. او در اصل حقوقدان و قاضی بود، اما در کنار این فعالیتها منظومهای طنزآمیز به نام «ثعلب» (بهمعنای روباه) سروده است؛ اثری به سبک مثنوی معنوی با حکایتهای تمثیلی طنز که قهرمان آن روباهی است که برای یافتن بخت خود از خانه بیرون میرود. افزون بر اینها، من عاشق شعر و زبان فارسی هستم و به اقتضای زبان مادریام با شعر و زبان ترکی نیز انس دارم، و از آنجا که زبان دین ما عربی است، با آن زبان هم ارتباط دارم. در واقع، هر سه زبان فارسی، ترکی و عربی در شکلدهی به نگاه و جهانبینی ادبیام نقش داشتهاند.
طنز در طول تاریخ گونههای متفاوتی داشته است؛ از شکلهای ساده و عامهپسند گرفته تا انواع جدیتر و اندیشمندانه؛ به نظر شما این تنوع چه جایگاهی در سنت طنز ما داشته و چرا برخی از این گونهها کمتر شناخته شدهاند؟
طنز همواره گونههای متنوعی داشته است. گونههای سادهتر و عامهفهمتر، مثل شوخیها و لطیفهها، از گذشته شناختهشدهتر و رایجتر بودهاند. اما در کنار آنها، گونههای دیگری هم وجود داشته که امروز شاید آنها را جنجالیتر یا انتقادیتر بنامیم. برای مثال، گاه در جریان اختلافها، افراد بهجای رویارویی مستقیم، با طنز به معایب یکدیگر اشاره میکردند یا حتی دست به فحاشی میزدند و همین موارد بیشتر بر سر زبانها میافتاد.
در مقابل، گونههای عمیقتر طنز که جنبه تفکربرانگیز دارند، نیازمند دقت و ظرفیت بیشتری در درک هستند و معمولاً مخاطبان خاص خود را دارند. در گذشته اصطلاحاً میگفتند طنز برای «نکتهسنجان» است، زیرا فهم آن همچون آفریدنش به هوشمندی و ظرافت نیاز دارد. کسی میتواند طنز را خلق کند یا درک کند که «ظریف» باشد؛ یعنی بتواند نکتههای دقیق و پنهان را دریابد، کشف کند و در قالبی هنرمندانه بیان کند.
طنز در شعر فارسی تنها به آثار طنزپردازان حرفهای محدود نمیشود و ردپای آن را میتوان در آثار بزرگترین شاعران نیز دید. شما این پیوند میان شعر و طنز را چگونه ارزیابی کرده و جایگاه آن را در کار خود چگونه تعریف میکنید؟
طنز یکی از گونههای مهم در ادبیات و حتی یکی از فنون بلاغی و آرایههای ادبی است که در شعر کاربرد دارد. در واقع، هیچ شاعر بزرگی را نمیتوان یافت که در شعرش نشانی از طنز نباشد. طنز بهنوعی جزو طبیعت شعر است و شاعر ناگزیر در مسیر آفرینش خود با آن روبهرو میشود.
زمانی که شاعر از قابلیتهای ذاتی شعر مانند وزن، قافیه، استعاره و مجاز برای بیان طنزآمیز استفاده میکند، اثرگذاری شعر دوچندان میشود. شعر بهخودیخود هنری تأثیرگذار است و هنگامی که با طنز درآمیزد، این تأثیر عمیقتر میشود. این دو نهتنها تعارضی با هم ندارند بلکه یکدیگر را تکمیل میکنند.
البته بسیاری از کسانی که بهطور حرفهای فقط در حوزه طنز فعالیت میکنند، معمولاً از دیگر گونههای شعری غافل میشوند. من این مسیر را دنبال نکردهام و هر دو شاخه، یعنی شعر جدی و طنز را در کنار هم پیش بردهام. افزون بر این، در حوزه نثر نیز فعالیت میکنم و نثر طنز مینویسم. بخش مهمی از فعالیت من که علاقه بیشتری هم به آن دارم، پژوهش و تحقیق درباره طنز و جنبههای مختلف آن است.
شما خودتان از طنزنویسان نشریه «گلآقا» هم بودید؛ نشریهای که در یکی از حساسترین دورههای سیاسی و اجتماعی کشور منتشر میشد. تجربه حضور در آن فضا برای شما چگونه بود؟ شرایط آن زمان چه تأثیری بر طنزپردازی داشت و این وضعیت را در مقایسه با امروز چگونه ارزیابی میکنید؟
شرایطی که «گلآقا» در آن فعالیت میکرد، چندان مساعد طنزپردازی نبود. فضای سیاسی و اجتماعی بسیار ملتهب بود و نوعی هاله تقدس و عبوسی بر جامعه حاکم بود. در چنین فضایی، آغاز به کار یک نشریه طنزآمیز جسارت زیادی میخواست، بهویژه آنکه پیش از آن تقریباً همه نشریات طنز تعطیل شده بودند و نهادهای قدرت تمایلی به شنیدن طنز نداشتند. مقبولیتی که زندهیاد کیومرث صابریفومنی داشت، سبب شد این کار ممکن شود و من هم در همان سالها بهعنوان طنزنویس با نشریه همکاری داشتم.
طنزی که در «گلآقا» منتشر میشد، الزاماتی خاص داشت. آقای صابری معتقد بود نباید با تندی و گزندگی بیش از اندازه به سراغ اشخاص یا نهادها رفت. طنز باید شوخطبعانه باشد، اما نه آزاردهنده. همچنین به سلامت زبان فارسی اهمیت بسیار میداد و معتقد بود طنزنویس باید مراقب زبان باشد؛ این نکته یکی از مهمترین امتیازهای «گلآقا» بود. با این حال، محدوده شوخی ناگزیر محدود بود و به دلیل تجربههای پیشین و شرایط زمانه، طنزنویسان آزادی کامل در انتخاب موضوع یا لحن نداشتند.
امروز، اما فضا تغییر کرده است. با ظهور فضای مجازی و شتاب گردش اطلاعات، طنز شکل دیگری پیدا کرده است، اما در بسیاری از موارد میبینم که توجه چندانی به «صورت» و کیفیت هنری طنز نمیشود. متنها اغلب شتابزده و بدون دقت نوشته میشوند و تنها به دلیل پرداختن به یک موضوع تصور میکنند طنز هستند. در حالی که بخش مهم طنز موضوع آن نیست، بلکه «شیوه بیان» است. هنر طنزپرداز در طرز گفتن نهفته است، نه صرفاً در انتخاب سوژه. ممکن است کسی درباره موضوعی کاملاً معمولی بنویسد، اما اگر بیانش هنرمندانه باشد، اثرش ماندگار میشود؛ همانطور که بسیاری از طنزهای ماندگار گذشته نیز نه به خاطر موضوع، بلکه به دلیل بیان ظریف و تأثیرگذارشان در یادها ماندهاند.
شما در کنار فعالیتهای ادبی، همواره نگاه انتقادی جدی به نظام آموزشی کشور داشتهاید. از دیدگاه شما مهمترین آسیبها و خطاهای نظام آموزش و پرورش امروز چیست و چه عواملی باعث شده تعلیم و تربیت در مدارس ما از مسیر اصلی خود دور شود؟
یکی از بزرگترین جفاهایی که در نظام آموزشی ما رخ داده این است که گروهی محدود، بدون مشارکت معلمان، دانشآموزان و والدین، تصمیم میگیرند میلیونها نفر چه بخوانند و چه نخوانند. این اساساً ظلم بزرگیست. مگر خود معلم یا خانواده دانشآموز حق انتخاب ندارند؟ در گذشته، مدارس و مناطق مختلف آزادی بیشتری در انتخاب کتابها داشتند، اما امروز همهچیز متمرکز شده و تصور میشود یک نفر میتواند تشخیص دهد چه شعری برای همه کشور مناسب است و چه شعری نه؛ در حالی که چنین چیزی از اساس غلط است.
این محدودسازی حتی به منابع آموزشی بیرون از مدرسه هم کشیده شده است. کتابهایی که در بازار منتشر میشوند، اجازه ورود به مدرسه را ندارند مگر اینکه ابتدا از چندین فیلتر بگذرند و برچسبهای رسمی دریافت کنند. این در حالیست که معلمی باسواد ممکن است از یک کتاب شعر خوشش بیاید، اما اجازه ندارد آن را برای دانشآموزانش بخواند.
مشکل دیگر، فضای عبوس و بیروح کتابهای درسی است. حتی از نظر طراحی و تصویرسازی، اغلب با رنگهای تیره و دلمردهای مانند قهوهای و سرمهای کار شده است؛ گویی عامدانه انتخاب شده تا نشاط را از کودکان بگیرد. همین نگاه در لباسهای فرم مدارس هم دیده میشود: لباسهای بیروح، بدون رنگ و بدون ذوق. گویی شادی، زیبایی و خنده، انسان را از مسیر «درست» دور میکند؛ در حالی که نشاط، تنوع، رنگ و خندیدن از پایههای اصلی تربیتاند. متأسفانه چند نسل از دانشآموزان قربانی همین نگاه بسته و کجسلیقگی شدهاند.
اشتباه بزرگ دیگر، یکسانسازی در نظام آموزشی بود. این تصور غلط وجود داشت که مدرسه باید انسانهایی یکشکل تربیت کند که یکسان فکر کنند، یکسان لباس بپوشند و یکسان رفتار کنند. این نگاه، نظام آموزشی ما را از درون تهی کرد. ورود کنکور و انواع آزمونها به مدارس نیز خطای بزرگ دیگری بود. امروز دانشآموزان به جای یادگیری، دائماً نگران کنکور و آزمونهای مختلف هستند.
آرمان من مدرسه و دانشگاهی است که در آن امتحانی در کار نباشد؛ جایی که دانشآموز فقط یاد بگیرد، کار کند، بازی کند، سؤال بپرسد و به سؤالها پاسخ دهد. تعلیم و تربیت واقعی بر پایه امتحان بنا نشده است، اما ما با سادهلوحی تصور میکنیم با چند تست چندگزینهای میتوانیم استعدادها را بسنجیم. در حالی که این نه نشانه هوشمندی، بلکه نشانه آغاز بلاهت آموزشی است.